در شبِ رجعتِ جنون، توى ضيافتِ نگات
ستاره پروانه مىشه، مىسوزه با برقِ چشات
يه حسِ نفرينى مياد، از ته جادههاى دور
نقاب رو خورشيد مىكشه، رد مىشه از حريمِ نور